هنوز همزمانی که به چشمهای تیره پابلو پیکاسو مینگریم، خیرگیخاصی بهنظر میآید؛ چه در خودنگارهها و چه در عکسهای این هنرمند مشهور و توانگر در خانهاش در جنوب فرانسه. در تصویر سهمگینی که نقاش با صورتی نتراشیده و نگاهی نگران به آیندهای نزدیک، در 30ژوئن 1972 از خود کشیده است، چشمان او دایرههایی بزرگ در کاسهای سهگوش با مردمکهایی یکی بزرگ و دیگری کوچک هستند.
پیکاسو سال 1909، در 28سالگی، یک روز تعطیل تابستانی، خیره ایستاده در کارخانه، نقاشیای را خلق کرد که امروز بر دیوار موزه آرمیتاژ در سنپترزبورگ روسیه آویخته شدهاست. «کارخانه آجرپزی» تجربهای در این باب است که چگونه میتوان فرمها را جسورانه، کم، ساده، یکپارچه و خلاصه کرد و همچنان تصویری آفرید که بهسادگی قابلدرک نیست اما عمیقاً سرشار از حیات است.
خشکی و گرمای کورهها و سازههای کارخانه، قالبهای هندسی و تمامعیاری را به پیکاسو ارائه میداد. او قادر بود ساختارهای اصلی آنچه را مینگرد، بگیرد و بازسازی کند. بیش از نمای بیرونی اتاقکهای بزرگ، سقفهای شیبدار و دروازه مستطیلی تاریک، این سطوح خاکستری و نارنجیِ محوشونده به سفید بودند که طرح میآفریدند. این کار مانند یک تمرین ریاضی بود و در دستهای هر هنرمند دیگری میتوانست باشد. اما بهنظر میآید منش کاهشگری هندسی پیکاسو تحتتأثیر چیزی پرحرارتتر و واقعیتر از تمایل به سادهسازی طبیعت باشد. مثلثها و مربعها، منظم نیستند، فرمها از منطق شستهرفتهای پیروی نمیکنند و این فراتر از فاشکردن حقیقت واضح سادهای در پس ظواهر است. انتزاع او واقعیتی را آشکار میکند که توصیفاش بسیار دشوار مینماید.
پیکاسو با نبوغ ناب خود گرمای تابستان را نه در تابش آبی خیرهکننده بلکه در آسمان خاکستری افقهای متروک فراسوی کارخانه نشان میدهد. 3درخت نخل با تنههای استوانهای پوشیده از برگهای سبز و پهن، نیروی حیات فزایندهای را به منظره خشکانده میآورد.
«کارخانه آجرپزی» لحظهای بیصدا در طول یک تحول است؛ پیکاسو، بهاتفاق جورجیس براک، بهسرعت به سوی سبکی پیشمیرود که در مروری بر نقاشیهای جدید براک در بهار1909، کوبیسم لقب گرفته است. این عنوان اشاره به روشی از نگریستن دارد که در «کارخانه آجرپزی» پیکاسو بازنمود مییابد: دگرگونی قاعدهمند نماها با ترکیب برانگیزندهشان در هندسه ناهموار به سطوحی از رنگها در زمختی پالت رنگ. شما در اینجا بهوضوح میتوانید ببینید که پیکاسو و براک تا چه حد مرهونچشماندازهای سزان هستند. کارخانه آجرپزی در گرما، سختی «صخرههای پروانس» سزان را دارد ـ گرچه دارای خصوصیت و نهاد قرن بیستم است که آن را متمایز میسازد. پیکاسو به دنیای مدرن، نگاهی چهارگوش دارد. در ماههای بعدی، او و براک حرکت انقلابیشان را بیشتر به منصه ظهور میرسانند.
حالا در صدسالگی «کارخانه» پیکاسو و نامگذاری کوبیسم، پیروزی نوین او را میتوان در نمایشگاهی از 60 اثر او در گالری ملی لندن دید که لبالب از احترام، بر جذبه متقابل او با سنت عظیم هنر اروپا تمرکز دارد و ژرفای بیانتهای آثار او در برخورد با دیدگاههای هنری نقاشان پیشین و واکنش بیباکانهاش را میکاود. برگزارکنندگان نمایشگاه بهخوبی آگاه هستند که پیکاسو از کودکی با تاریخ هنر زندگی کرده و نفس کشیده است؛ بنابراین او از هنر پیشینهای اشباع شده است چنان که در نظر به یکی از نقاشیهای او، همواره اشاره به منبع مجردی از الهام بصری، ممکن نیست.
جالبتر از آنکه بدانیم کدام اثر یا کدام هنرمند او را در کشیدن این یا آن نقاشی برانگیخته، این سؤال مهمتر است که «پیکاسو با چه ارتباطی با آثار کلاسیک برقرار میکردهاست.»
شگفتآور نیست که در مورد هر اثری، پاسخ تفاوت دارد. زمانی که پیکاسو برای اولین بار در سال1900 به پاریس رفت، تولوز لوترک زنده و فعال بود، بنابراین در اولین تقلیدهای پیکاسو از لوترک، او همان کاری را میکند که هر هنرمند جوان مشتاق دیگری انجام میدهد؛ کپیکردن هنر یک معاصر موفق کهنهکارتر. در جستوجوی او برای هویت هنری، پیکاسو بهزودی درمییابد که لوترک، مانند بعضی دیگر، مطاع هنری پایندهای برای بخشیدن به او ندارد؛ سپس هنرمندی را کشف میکند که کلاسیسیزم دکوراتیوش، پیکاسو را به آثاری در دوره اول بلوغش هدایت میکند؛ «دوره آبی» با فیگورهای غریبی که در سرتاسر مناظر خالی، بیقرارند.
پابلو را میتوان شاگرد سودایی نقاشی اروپا دانست؛ الگرکو، گویا و ولاسکز و همینطور سزان، مانه، انگر، رمبرانت و دلاکروآ، تأثیر تعیینکنندهای بر او داشتند. فروگشای دگرگونی سبکشناسانه در سالهای اول، غالباً مکاشفه عمیق پیکاسو در اثر هنرمندی دیگر است. برای مثال، پس از دیدن مجسمههای گوگن در 1906، پیکاسو مشتاق شد تا نگاهی به مجسمهسازی ایبری و یونان باستان بیندازد که در نتیجه او را قادر ساخت از سانتیمانتال دوره آبی به بیانی قدرتمندتر و صریحتر از تجربه انسانی برسد. با این حال تنها پس از دیدن نمایشگاه سزان در پاییز 1907 بود که پیکاسو شروع کرد به کاوش مفهومیتر و منظمتری برای ساختار اساسی آنچه به کوبیسم سوق مییافت.
پیکاسو ابتدا روش سزان در قراردادن رنگ روی کرباس را پیش گرفت: ضربههای موازی مستقیم، یکی پس از دیگری با حرکت هاشوری، مانند مجسمهسازی که اسکنهای را بر سنگ بهکارمیگیرد. با هر تغییری در مسیر ضربههای قلممو، منظر یا سطحی پدیدار میشود که متناوباً ایجاد عمق، فرم و حجم میکند.
هنرمند در سال 1910 با «طبیعت بیجان با لیوان و لیمو» کوبیسم به انتزاع پهلو میزند. اکنون او سطوح شفاف و مبهم را به گونهای ترکیب میکند که حاشیه یکی با دیگری ادغام میشود تا بیشمار پیوند بیافریند. تقریباً میتوانید از کنارههای یک میز هشتگوشه و رومیزی، یک لیموی قاچشده و آنچه میتواند یک لیوان استوانهای باشد را دریابید، اما اگرچه همه اشیا، قابللمس، حسکردنی و واضح هستند، خطوط به همچسبیده طوری آنها را در محیطشان گرفتار کردهاند که بهمحض پیدا شدن، دوباره ناپدید میشوند؛ گویا طبیعت ناپایدار تجربه بصری و روانی را دست میاندازند.
او هرگز بهعنوان یک هنرمند، راجع به هنر یا مقاصد هنریاش ننوشت. زمانی که هنرمندان جوان، شروع به ارائه نمایی کلی از تئوریهای خود میکردند، از روی بیصبری حرفشان را قطع میکرد و میگفت: «اینها را با قلممو و رنگ بگو». البته گاهی مصاحبهای را قبول میکرد یا به افرادی که اعتماد داشت، اجازه میداد اندکی از حرفهایش را در نوشتهای بیاورند. اظهارنظرهای بیشماری از او درباره آثار کلاسیک نقل شده و آنچه از خواندن همه آنها با یکدیگر پدیدار میشود، این است که مانند بسیاری از ما، پیکاسو مستعد تغییر عقیده بود.
هر چه یک هنرمند بزرگتر باشد، تماشای آثار او به همان ترتیبی که خلق کرده، از دیدگاه برخی اهمیت بیشتری مییابد. از نگاه برخی کارشناسان، تفکیک موضوعی آثار پیکاسو به خودنگارهها، شخصیتها و تیپها، مدلها و الههها و طبیعت بیجان، انتقادی جدی بر این نمایشگاه است که شانس تماشای نمو و پیشرفت هنرمند را ـ آنطور که اتفاق افتاده - از بیننده میگیرد. در عین حال از منظر برخی دیگر، چنین روشی در دستهبندی نمایش آثار، نشان میدهد که چگونه پیکاسو مکرراً به جوهرههای بصیرعرف نقاشی اروپا بازگشته و آنها را به سبک شخصی خودش که در هزاران مسیر رشد یافته، موشکافی میکند.در میان همه تصورات افسانهای که درباره این نقش اسپانیایی وجود دارد، نبوغ زودرس او بیشتر بهچشم میخورد. خودش به کنایه میگوید:«زمانی که 14سال داشتم، میتوانستم همچون رافائل نقاشی کنم. یک عمر طول کشید تا بیاموزم چگونه مانند یک کودک نقاشی کنم.»